گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
گر نکوبی حلقه، صد جا بر درِ دل میشود
همچو فانوسش کسی باید که دارد پاسِ حُسن
زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل میشود
آنچه کردی اِنفعالش عُذر خواهد باک نیست
چشمها روزی اگر با هم مقابل میشود
عشوههای چشم را کان غمزه میخوانند و ناز
من گرفتم سِحر شد آخر نه باطل میشود
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست
میکنم یک هفتهاش زنجیر و عاقل میشود
عشق و سودا چیست وحشی مایهٔ بیحاصلی
غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل میشود...