داستان جالب بزغاله خجالتی
مجموعه: شعر و قصه کودکانه
توی یه گله بز ،یه بزغاله خجالتی بود که خیلی آروم و سر به زیر بود .وقتی همه بزغاله ها بازی و سر و صدا راه می انداختنداون فقط یه گوشه می ایستاد و نگاه می کرد.
وقتی گله بزغاله ها به یه برکه ی آب می رسید،بزغاله های شاد و شیطون برای خوردن آب می دویدند سمت برکه و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند .
اما بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می کرد تا همه بزغاله ها از کنار برکه برن بعد خودش تنهایی بره آب بخوره .بعضی وقتا از بس دیر می کرد ،گله به سمت دهکده به راه می آفتاد و اون دیگه وقت آب خوردن رو از دست می داد .این جوری اون خیلی خودشو اذیت می کرد.
چوپون مهربون گله بارها و بارها به بز غاله خجالتی گفته بود که باید رفتارشو عوض کنه . اما بزغاله خجالتی هیچ جوابی نمی داد و بازم همونجوری خجالتی رفتار می کرد .
یه روز صبح وقتی گله می خواست برای چرا به دشت و صحرا بره ،بزغاله ی خجالتی موقع رفتن زمین خورد و یه کم پاش درد گرفت .به همین خاطر نتونست مثل هر روز خودشو به گله برسونه .اون توی خونه جا موند اما خجالت می کشید که صدا بزنه من جا موندم صبر کنید تا منم برسم.وقتی به نزدیک در رسید دید که همه رفتند و تنها توی خونه مونده. اینجوری مجبور بود تا شب تنها و گرسنه بمونه.
چوپون گله در طول راه متوجه شد که بزغاله خجالتی با اونا نیومده ،به خاطر همین سگ گله رو فرستاد تا به خونه برگرده و اونو با خودش بیاره .اما اول درگوش سگ یه چیزایی گفت و بعد اونو راهی خونه کرد.
سگ گله به خونه برگشت و یه گوشه گرفت خوابید .بزغاله خجالتی دل تو دلش نبود .باخودش فکر می کرد مگه سگ گله به خاطر اون برنگشته ،پس حالا چرا گرفته خوابیده .دلش می خواست با اون حرف بزنه اما خجالت می کشید.یه کم دور و بر اون راه رفت و منتظر موند، اما سگ اهمیتی نمی داد .بلاخره صبرش سر اومد و رفت جلو و به سگ گفت ببخشید من امروز جا موندم می شه منو ببرید به گله برسونید ؟سگ خندید و گفت البته که می شه .اما من تند تند می رم می تونی بهم برسی ؟
چوپون مهربون چشم به جاده دوخته بود و منتظر اونا بود که یه دفه دید بزغاله خجالتی داره می دوه و میاد و سگ گله هم با کمی فاصله پشت سرش می یاد مثل اینکه با هم دوست شده بودن.اونا باهم حرف می زدن و می خندیدن.
چوپون گله لبخندی زد و گفت امیدوارم بزغاله خجالتی همین طوری ادامه بده تا یه بزغاله شاد و شنگول بشه .
دموکراسی ، بدترین نوع حکومت است !
افلاطون در شاهکارش _ جمهوری _ تاکید دارد که دموکراسی حکومت ضعیفی است . افلاطون فکر می کرد که سیاستمداران دموکرات به آسانی می توانند تظاهر به استقلال فکری و خردمندی کنند ، در عین حالی که در عمل آشکارا رعایت توده ها را می کنند . در نتیجه حکومت های دموکراتیک باید به کوتاه مدت نظر داشته باشند و از این رو فاقد جهت و آینده نگری هستند .
افلاطون می گوید:《 حکومت های دموکراتیک منحرف و بی ثبات نیز هستند زیرا توده مردم ، صاحب دانش کافی یا خیر برای حکومت نیستند . این ضعفی است که به تردید و هرج و مرج سیاسی می انجامد. همین مردم عادی سقراط را به مرگ محکوم کردند و هرگز آنها را به خاطر این کار نمی بخشم 》.
اما افلاطون می پذیرد که هیچ کس نباید بالاتر از قانون باشد خصوصا حاکمان قدرتمند . وی اعتقاد دارد:《 انسان ها ضعیف اند و از این رو در برابر انواع و اقسام وسوسه ها آسیب پذیر خواهند بود اگر در هر حکومت و یا هر دوره ای ، عده ای خود را فراتر از قانون بدانند، فساد و تباهی دامن آن حکومت را خواهد گرفت 》.
#افلاطون_قدم_اول
منتظر خبرهای خوب باشیم
انتظار زیباترین مفهوم زندگی است.
انسان هایی که در انتظار خوبی ها می نشینند، خوبی ها را به دست می آورند، چرا که انسان ها جذب کننده ی انتظاراتشان میباشند. قانونی در این عالم وجود دارد به نام قانون افزایش که این قانون بیان کننده ی این مفهوم است که هر چیزی را که حرفش را بیشتر بزنی و به آن بیشتر بیاندیشی برای تو محقق می شود.
مواظب باشیم برای تحقق یک زندگی شیرین، منتظر تلخ کامی ها و شکست ها نباشیم و هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم پس از شکرگزاری، منتظر خیر و برکت های بیکران در زندگی باشیم.
منتظر خبرهای خوب باشیم
انتظار زیباترین مفهوم زندگی است.
May it be an evening star
Shines down upon you
ممکن است که این، نور ستاره شامگاهی باشد
که بر تو می تابد
May it be when darkness falls
Your heart will be true
ممکن است هنگامی که تاریکی سایه گسترد
دلت از هرچه نیرنگ است پاک شود
You walk a lonely road
در جاده ای خلوت قدم می زنی
Oh, how far you are from home
آه که چقدر از خانه دور گشته ای
Mornie utúlië (darkness has come)
تاریکی فرا رسیده است
Believe and you will find your way
باور داشته باش که راه بازگشتت را خواهی یافت
Mornie alantië (darkness has fallen)
تاریکی سایه گسترده است
A promise lives within you now
و حال عهد وپیمانی در تو زنده شده
May it be shadows call
Will fly away
ممکن است که این ندای سایه ها باشد
که در اطرافت پرواز می کنند
May it be your journey on
To light the day
ممکن است که این سفری باشد
که روزت را روشن کند
When the night is overcome
و هنگامی که شب بر روز غلبه کرد
You may rise to find the sun
تو می بایست برخیزی، تا خورشید را پیدا کنی
Mornie utúlië (darkness has come)
تاریکی فرا رسیده است
Believe and you will find your way
باور داشته باش که راه بازگشتت را خواهی یافت
Mornie alantië (darkness has fallen)
تاریکی سایه گسترده است
A promise lives within you now
و حال عهد وپیمانی در تو زنده شده